1 از سیلی غم چند کنی چهره بنفش وز سختی راه نالی و تنگی کفش
2 راضی بقضا باش که با حکم خدا باشد جدلت ستیزه مشت و درفش
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 ز زلفش تارک جانم بود پیوند هر مو را به صد تیغ جفا نتوان بُرید از هم من و او را
2 جفای آسمان کم بود عشاق بلا جو را نمود از وسمه آن مه لاجوردی طاق ابرو را
1 به دل چگونه توان داغ عشق پنهان داشت به پنبه آتشسوزان نهفته نتوان داشت
2 نشد نصیبم از آن بوسه چه حالست این که تشنه مردم و لعل تو آب حیوان داشت
1 خوش آنکه گشته تسلیم بر حکمت از بدایت لب بسته از بد و نیک نه شکر و نه شکایت
2 ای دشمن قوی چیست بیمت ز ما ضعیفان ما را نه زور خصمی نه از کسی حمایت
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به