1 از دیده اگر نه خون روان داشتمی رازت ز دل خسته نهان داشتمی
2 ور زانکه نبودی دم سرد و رخ زرد رازت نه ز دل نهان ز جان داشتمی
1 چشم ترکت چون مست برمیخیزد شور از می و میپرست برمیخیزد
2 زلفت چو به رقص در میان میآید صد فتنه به یک نشست برمیخیزد
1 آن کودک نعلبند داس اندر دست چون نعل بر اسب بست از پای نشست
2 زین نادرهتر که دید در عالم بست بدری بسم اسب هلالی بربست
1 ای فاختهٔ مهر چون به تو درنگرم زیبائی طاوس به بازی شمرم
2 با خندهٔ کبک چون در آئی ز درم دل همچو کبوتری بپرّد ز برم