1 از هوش رود چو با تو دل یار شود کمحوصله، زود مست دیدار شود
2 امروز ز جوش باده، خم بیخبرست فردا که تهی شود، خبردار شود
1 نوای من چو ز صد پرده بر یک آهنگ است چه شد که غنچه صد برگ او به صد رنگ است
2 ز کودکان نکند مرغ روح مجنون رم هنوز در دل دیوانه حسرت سنگ است
1 رسید یار و ز من بر سر عتاب گذشت چه گویمت که چه بر دل ز اضطراب گذشت
2 نبرد غنچه بختم سوی شکفتن راه گل امیدم ازین باغ در نقاب گذشت
1 باز ناخن سر پرسیدن داغم دارد خون دل، میل ملاقات ایاغم دارد
2 عشق چون قسمت اسباب معیشت میکرد لاله داغی ز میان برد، که داغم دارد