1 از هوش رود چو با تو دل یار شود کمحوصله، زود مست دیدار شود
2 امروز ز جوش باده، خم بیخبرست فردا که تهی شود، خبردار شود
1 منشور خدمت تو رقم شد به نام ما افکند سایه مرغ سعادت به بام ما
2 خوش بر مراد هر دو جهان دست یافتیم کامش برآید آنکه برآورد کام ما
1 ناگفته ماند صد سخن آرزو مرا لب بسته ناامیدی ازین گفتگو مرا
2 در چشم خلق بس که مرا خوار کردهای نشناسد آب روی، کس از آب جو مرا
1 خوشم که ضعف چنان کرده روشناس مرا که چشم آینه مژگان کند قیاس مرا
2 چو غنچه تا به گریبان نهفته در مژهام فتاده کار به نظاره در لباس مرا