-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از نور یار چون نفسم خانه روشن است بیرون برید شمع که کاشانه روشن است
2 نازم به فیض عشق که در خانقاه و دیر چشم و چراغ شمع به پروانه روشن است
3 از حسن دوست دم به دم اسرار گفتن است هر چند قدر گوهر یکدانه روشن است
4 صد شمع سوختم که خرد پیش بر دمد پنداشتم که دیده ی فرزانه روشن است
5 ای شیخ شهر تیره دلان را چراغ باش دل های ما ز گریه ی مستانه روشن است
6 محرم چه آگه از الم بی نصیبی است داغی است این که بر دل دیوانه روشن است
7 گفتی ز عشق غیب دلت روشن است، ولی آتش به خان و مان زده و خانه روشن است
8 عرفی خطای ما و تو محتاج عذر نیست عذر خطای مردم دیوانه روشن است