1 از خصمی روزگار بی مهر و تمیز تا چند زنیم سینه بر خنجرِ تیز؟
2 نی ناخن تدبیر و نه بازوی ستیز نه جای شکیبایی و نه پای گریز
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 چون شست غمزهٔ تو گشاد کمان دهد صیدافکنی خدنگ قضا را نشان دهد
2 شهد از حدیث تلخ تو شیرین دهان برد لب گر دهد خدا، لب شکرفشان دهد
1 قول و عمل زشت و نکو گرچه قضا کرد امّا نتوان گفت چرا گفت و چرا کرد
2 الماسم اگر بر جگر افشاند، عطا بود خون دل اگر در قدحم کرد به جا کرد
1 هرگز نرسد رشحهٔ کامی به لب ما گردون کر و لال است زبان طلب ما
2 ما همره بختیم و تو همسایه خورشید ساکن نتوان کرد به کافور، تب ما
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به