1 از باغ جلال ملت آن تازه نهال چون رفت و خرد حساب کمیت سال
2 کافاق آراست از طبعم خواست
3 گل دستهٔ گلشن جلال افزون دید شد دور درین ولا نهالی ز جلال
4 زان مدت و گفت وان هم شد راست
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 گدای شهر را دانسته خلقی پادشاه من وزین شهرم سیهرو کرده چشم روسیاه من
2 چرا آن تیره اختر کز برای یکدرم صدجا رخ خود زرد سازد مردمش خوانند ماه من
1 ای نگهت تیغ تیز غمزهٔ غماز را پشت به چشم تو گرم قافلهٔ ناز را
2 روز جزا تا رود شور قیامت به عرش رخصت یک عشوه ده چشم فسون ساز را
1 بخت چون بر نقد دولت سکهٔ اقبال زد بخت چون بر نقد دولت سکهٔ اقبال زد
2 جسم خاکی شد سپند و بستر آتش آن زمان کان گران تمکین در این مضطرب احوال زد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به