از حیات ابد آن روح روان ما را بس از سعیدا غزل 376

سعیدا

سعیدا

سعیدا

از حیات ابد آن روح روان ما را بس

1 از حیات ابد آن روح روان ما را بس ما گذشتیم ز جان، صورت جان ما را بس

2 با رقیبان اگر اظهار کرم می سازد گذران است همین لطف نهان ما را بس

3 ای جوانان به شما فصل بهار ارزانی پیرافشانی هنگام خزان ما را بس

4 دیده را قسمت دیدار تو هر چند نماند در ره وصل تو چشم نگران ما را بس

5 گرچه از ساغر دوران نکشیدیم [میی] نظر جاذبهٔ پیر مغان ما را بس

6 طمع گنج نکردیم در این دیر خراب همچو ماری کف خاکی به دهان ما را بس

7 به تمنای دم گرم مسیحا نرویم ای سعیدا نفس سوختگان ما را بس

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر