از دادمه (بزرگتر از خود) و بهمرد سخن پرس. ,
2 ز مهسال و بهمرد پرسش نیوش یکایک به گفتارشان دار گوش
1 شاد شد دوش ز دیدار من آن ترک پسر من ازبن شادکه او برده مه روزه به سر
2 من کمان کردم کز روزه تبه گردد و زار آن رخ روشن وآن دولب چون لالهٔ تر
1 خوشا بهارا خوشامیا خوشا چمنا خوشا چمیدن بر ارغوان و یاسمنا
2 خوشا سرود نوآئین و ساقی سرمست که ماه موی میان است و سر و سیم تنا
1 شکست دستی کز خامه بینگار آورد نگارها ز سرکلک زرنگار آورد
2 شکست دستی کاندر پرند روم و طراز هزار سحر مبین هردم آشکار آورد