1 از گردش گردون که فلک گردان است بس عاقل پرهنر که سرگردان است
2 گر ساز کند تو را بدان غرّه مشو در یک شادی هزار غم پنهان است
1 گر کس دارد زنیک و بد خواه امید شاید که من از تو دارم ای ماه امید
2 گفتی که تو را چرا امید از من نیست خوی تو و بخت من و آنگاه امید؟
1 این ره به قدم چون بر وی برخیزد بند منی از راهِ توی برخیزد
2 یکبار مرا ز زحمت من برهان تا من تو شوم تو من دوی برخیزد
1 ای دل دَرِ غم گشاده ای می بینم در دام بلا فتاده ای می بینم
2 از یار کناره کرده ای می دانم دل در دگری نهاده ای می بینم