1 از فعل بد دشمن و عهد بد دوست هر روز که نو شود مرا رنجی نوست
2 جان را خللی نیست که تن زنده بدوست تا مغز بود نخورد باید غم پوست
1 بت سرو قدی و سرو سمن بر نگار سخن گوی و ماه سخن ور
2 قد و عارض توست شمشاد و لاله لب و بوسه توست یاقوت و شکر
1 عشقت ز بس که شعبده پیدا کند همی دل را در آرزوی تو شیدا کند همی
2 آزرده ام همیشه من از اشک چشم خویش از بس که راز عشق تو پیدا کند همی
1 چو دیده دید بر آن روی آبدار آتش دوید بر سرم از عشق آن نگار آتش
2 گر اتفاق نباشد میان آتش و آب چگونه گشت بر آن عارض آبدار آتش