1 از فعل بد دشمن و عهد بد دوست هر روز که نو شود مرا رنجی نوست
2 جان را خللی نیست که تن زنده بدوست تا مغز بود نخورد باید غم پوست
1 روی زرینم از اندیشه سیمین بر او چه کنم دیده اگر باز نبینم بر او
2 روی او تازه گل پر بر و رخسار مرا نکند تازه مگر تازه گل پر بر او
1 نیسان نسیم باغ معنبر کند همی کز خاک سوده بیضه عنبر کند همی
2 باد صبا وزید و هوا و دماغ را پر عنبرین صبای معنبر کند همی