- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از سر کوی تو هر کو بسلامت میرفت خود به پیش و زپیش خیل ملامت میرفت
2 خضر از میکده چون رفت پی آب حیات دردهان کرده سر انگشت ندامت میرفت
3 ماند پا در گل و یک جوی سرشکش بکنار سرو چون دید که با آن قد و قامت میرفت
4 خون مردم همه آن چشم سیه ریخت ولی بوسه آن لب شیرین بغرامت میرفت
5 یک فروغ از خم می تافت بطور سینا موسی آنجا زپی کسب کرامت میرفت
6 همه آفاق بود پر زنشان لیلی از چه مجنون پی آثار و علامت میرفت
7 اختر سعد می و بیت و شرف جام بلور زاهد از دیدنش از بیم شئامت میرفت
8 شکوه زلف وی و شام فراق آشفته صحبتی بود که تا روز قیامت میرفت
9 هیچ مشکل نگشاید زمسک تا بسماک این سخنها بسر انگشت امامت میرفت