-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از تاب می دگر به سرم شعله در گرفت می باز سوز آتش ما را ز سر گرفت
2 اندر سفال میکده بود این مگر که دوش در کنج دیر مغبچه ام جام زر گرفت
3 یک جام تا به حشر بسم بود طرفه بین کز روی ناز و عربده جام دگر گرفت
4 هر کو چنین دو جان فنا زد ز بیخودی نارد بروز حشر سر از خاک برگرفت
5 ای من غلام همت رندی که بهر می نقد و خراج ملک جهان مختصر گرفت
6 ای شیخ اگر تو عیب کنی بت پرستیم پیر مغان به مذهب کفر این هنر گرفت
7 ای رند جرعه نوش که میپرسی از ریا فانی طریق زاهد و خودبین مگر گرفت!