1 از تف آه من بسان حباب فرش و دیوار و سقف خانه شد آب
2 شعلهٔ حسن او بسوزاند کز نقابش کنی ز چادر آب
3 هر سحرگه زجام آئینه چشم مستش کشیده بادهٔ ناب
4 دوش شرم نگه به آتش نرم از گل روی او گرفته گلاب
1 زبون کی می توان کرد به نیرو چرخ پرفن را به خاک افکنده این زال کهن چندین تهمتن را
2 چراغان کرده از شمع مزار کشتگان هر سو تو چون از جوش رعنایی کشی بر خاک دامن را
1 سوز دل در غم عشق تو گواه است مرا سینه فانوس صفت منبع آه ست مرا
2 شب هجر تو نظرباز خیالت باشم دل چون آینه لبریز نگاه ست مرا
1 میانش نیست از جوش نزاکت در نظر پیدا بود چون معنی از مصرع زقد او کمر پیدا
2 ندارم آگهی از حال دل لیک اینقدر دانم که گاهی می شود در دود آهم چون شرر پیدا