1 از تف آه من بسان حباب فرش و دیوار و سقف خانه شد آب
2 شعلهٔ حسن او بسوزاند کز نقابش کنی ز چادر آب
3 هر سحرگه زجام آئینه چشم مستش کشیده بادهٔ ناب
4 دوش شرم نگه به آتش نرم از گل روی او گرفته گلاب
1 سوختم در یاد شمع عارض جانانهها بر هوا دارد غبارم شوخی پروانهها
2 باده تا افروخت شمع عارضش را میکند موج می بیتابی پروانه در پیمانهها
1 ایمن از جور حوادث ساخت عجز من مرا شیشه جانیها حصاری گشت از آهن مرا
2 چون نباشم خوشدل از بیتابیی کز درد اوست صبح نوروزیست هر چاکی ز پیراهن مرا
1 هوای دشت چون افتاد در سر آن پریرو را طپیدن های دل صحرا به صحرا برد آهو را
2 حریف نکته چین را پاسداری کن چو آیینه یکی صد گوید از عیبت شکستی گر رسد او را