1 از روزن خیمه گفت ماهم به نهفت چون ماه فرو رود منت گردم جفت
2 مه رفت و مهم نامد و چشم هیچ نخفت نا آمد اختر مرا دگر چتوان گفت
1 دلبرا دوش در آن عیش منت یاد نبود که دل بنده ز بند غمت آزاد نبود
2 اگر از صحبت من یاد نیاوردی هیچ آخر ای سنگدل از عهد منت یاد نبود
1 تا سر زلف تو شوریده و سرکش باشد کارمن چون سر زلف تو مشوش باشد
2 عشقت آن خواست که در راه تو تا جان دارم بار عشق تو بر این جان بلاکش باشد
1 آخر شبی ز لطف سلامی به ما فرست روزی به دست باد پیامی به ما فرست
2 در تشنگی وصل تو جانم به لب رسید از لعل آب دار تو جامی به ما فرست