1 از دیدهٔ ما به جز حیا نتوان یافت زین آینه جز نور صفا نتوان یافت
2 آلودگی ای که آب عصمت ببرد در سلسلهٔ نگاه ما نتوان یافت
1 ار نالهٔ شبانه اثر بردهایم ما ناموس گریههای سحر بردهایم ما
2 سرمای عافیت نشناسیم کز ازل در گرمسیر عشق به سر بردهایم ما
1 مدار صحبت ما بر حدیث زیر لبی است که اهل هوش عوام اند و گفتگو عربی است
2 قبول خاطر معشوق شرط دیدار است به حکم شوق تماشا مکن که بی ادبی است
1 خبری خواهم از آن کوی که اعزازی هست ز برون عرض نیازی ، ز درون نازی هست
2 گاه گاهی به دعا یک دو بساطی در باز عشق این شیوه ضرور است، دغابازی هست