- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از حال پریشان من او را خبری نیست یا هست و به دلسوختگانش نظری نیست
2 گویند که دارد اثری آه دل ریش فریاد که آه دل ما را اثری نیست
3 در ره گذرش خاک شدم تا گذر آرد بر ماش چرا آن بت مه رو گذری نیست
4 گر هست تو را غیر من خسته نگاری ای دوست به جان تو که ما را دگری نیست
5 گفتم دل و جان پیشکش عشق تو کردم آشفته دلان را بجز این ما حضری نیست
6 گفتا ز جهان هیچ توقّع چو نداریم ما را سر و پروای چنین مختصری نیست
7 گویند که شب را سحری هست خدا را این تیره شب هجر مرا خود سحری نیست