- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از کوی مغان، نیم شبی، ناله نی، خاست زاهد به خرابات مغان آمد و می، خواست
2 ما پیرو آن راهروانیم، که ما را چون نی بنماید، به انگشت، ره راست
3 من کعبه و بتخانه نمیدانم و دانم کانجا که تویی، کعبه ارباب دل، آنجاست
4 ای آنکه به فردا دهی امروز، مرا بیم! رو، بیم کسی کن که امیدیش به فرداست
5 خواهیم که بر دیده ما، بگذرد آن سرو تا خلق بدانند که او، بر طرف ماست
6 بنشست غمت در دل من تنگ و ندانم با ما چنین تنگ نشینی، ز کجا خواست؟
7 بسیار مشو غره، بدین حسن دلاویز کین حسن دلاویز تو را حسن من آراست
8 جمعیت حسنی، که سر زلف تو دارد از جانب دلهای پراکنده شیداست
9 از عقد سر زلف و رقوم خط مشکین حاصل غم عشق، آمد و باقی همه سوداست
10 عشق تو ز سلمان، دل و جان و خرد و هوش بر بود کنون، مانده و مسکین تن و تنهاست