1 از عشق خدا گر به سرت شور و نواست از حق بنما طلب دلت هرچه که خواست
2 با دیده حقبین بنگر خوبان را رخسار نکو آینه صنع خداست
1 ای دوست مرانم ز در خویش خدا را کز پیش نرانند شهان خیل گدا را
2 باز آی که تا فرش کنم دیده به راهت حیف است که بر خاک نهی آن کف پا را
1 آنکه ناید به دلش رحم ز بیماری دل کی به یاد آیدش از حال گرفتاری دل
2 بس که دل بر سر دل ریختهای دل به رهش که تو را نیست دگر راه ز بسیاری دل
1 گردون چو زد لوای ولایت به بام ما سامان گرفت شرع پیمبر به نام ما
2 در نعت این بس است که روحالامین پاک آرد سلام بارو رساند پیام ما