1 از برای محقری ادرار بارها داده ایم درد سرت
2 یک درم زان نمی شود حاصل نیک دانم که هست از آن خبرت
3 یا ز عجزست این توقف تو یاز بخلست منع این قدرت
4 در کلاه تو هیچ پشمی نیست ای کلاه تو چون سر پدرت
1 مخور ای دل غم بسیار مخور ور خوری جز غم دلدار مخور
2 نه غم یار عزیزست؟ آن نیز اگرت هست نگهدار مخور
1 باد بر خاک ترک تازی کرد با عروسان خفته بازی کرد
2 ابر از آب دیده وقت سحر جامۀ شاخ را نمازی کرد