از شبستان ازل، تا بامداد از قاسم انوار غزل 414

قاسم انوار

آثار قاسم انوار

قاسم انوار

از شبستان ازل، تا بامداد آب و گل

1 از شبستان ازل، تا بامداد آب و گل با تو می بودست جانم، بی تو کی بودست دل؟

2 امر بس ناممکنست از عاشقی کردن حذر عشق سلطانیست، حکمش برد و عالم مشتمل

3 واعظا، گر نکته ای از عشق میدانی بگوی رحم کن بر ما و بگذر زین حکایات ممل

4 گر ترا عین عیان باشد ببینی آشکار فیض حق را دم بدم، ساعت بساعت متصل

5 هر کسی را از خدا حظیست اندر قدر او راه اهل دل جدا باشد ز راه مستدل

6 از سماع قول خارج جان و دلها تیره شد جان و دلها آرزو دارد سماع معتدل

7 قابلی باید که تا از حق کند فیضی قبول چون که ممکن نیست هر گز فاعلی بی منفعل

8 ذکر جان هر کسی اسمیست از اسمای حق ذکر احمد «یامعز» و ذکر شیطان «یامذل »

9 قاسمی، چون آتش دل تیز شد، درکش زبان کوه آهن را بسوزد چون که گردد مشتعل

عکس نوشته
کامنت
comment