- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از شبستان ازل، تا بامداد آب و گل با تو می بودست جانم، بی تو کی بودست دل؟
2 امر بس ناممکنست از عاشقی کردن حذر عشق سلطانیست، حکمش برد و عالم مشتمل
3 واعظا، گر نکته ای از عشق میدانی بگوی رحم کن بر ما و بگذر زین حکایات ممل
4 گر ترا عین عیان باشد ببینی آشکار فیض حق را دم بدم، ساعت بساعت متصل
5 هر کسی را از خدا حظیست اندر قدر او راه اهل دل جدا باشد ز راه مستدل
6 از سماع قول خارج جان و دلها تیره شد جان و دلها آرزو دارد سماع معتدل
7 قابلی باید که تا از حق کند فیضی قبول چون که ممکن نیست هر گز فاعلی بی منفعل
8 ذکر جان هر کسی اسمیست از اسمای حق ذکر احمد «یامعز» و ذکر شیطان «یامذل »
9 قاسمی، چون آتش دل تیز شد، درکش زبان کوه آهن را بسوزد چون که گردد مشتعل