-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
از اکابر شاه جهان آباد و از وارستگان آن دیار فرح بنیاد. به معارف ذات حقانی و محامد صفات انسانی موصوف و معروف بوده و از اسباب دنیوی به لنگی و پوست تختی قناعت نموده. به شیخ بهاءالدین کنبو که شیخی صاحب حال و او را خال بوده، ارادت داشته و مدتی لوای سیاحت ایران افراشته. در هرات با مولوی جامی ملاقات نموده و بعد از لطایف، صحبت یکدیگر را دریافتند. غرض، صاحب خیالات متین و احوالات گزین بوده. از اشعار آن جناب است: ,
2 عشق را طی لسانی است که صد ساله سخن یار با یار به یک چشم زدن میگوید
3 ما را از خاک کویت پیراهنی است برتن آن هم ز آب دیده، صد چاک تا به دامن
4 ویرانه دلم را گنجی است یاد رویت در وی خیال زلفت چون مار کرده مسکن
5 دو گزک بوریا و پوستکی دلکی پر ز درد و دوستکی
6 این قدر بس بود جمالی را عاشق رند لاابالی را