1 از دنیی دون اگر دری بر وی بست یا خار جفای دهر بر پاش شکست
2 دانم به یقین نه در گمانم دیدم در جنّت فردوس که با حور نشست
1 آتشی از رخ چرا افکنده ای در جان ما همچو زلفت ای صنم بشکسته ای پیمان ما
2 سر فدای راه عشقت کرده بودم لاجرم در غم هجران تو بر باد شد سامان ما
1 من ندیدم به جهان همچو دو زلفت شامی کیست آنکس که بدید از لب لعلت کامی
2 بر من و حال دلم هیچ ترحّم نکنی کز فراق رخت ای دوست گذشت ایامی
1 تو را به کون و مکان سر فرو نمی آید مرا دلی که صبوری از او نمی آید
2 اگر جهان همه حور بهشت خواهد بود چه چاره چون به خیالم جز او نمی آید
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به