1 از کبر مدار هیچ در دل هوسی کز کبر به جایی نرسیدست کسی
2 چون زلف بتان شکستگی عادت کن تا صید کنی هزار دل در نفسی
1 دیشب که دلم ز تاب هجران میسوخت اشکم همه در دیدهٔ گریان میسوخت
2 میسوختم آنچنانکه غیر از دل تو بر من دل کافر و مسلمان میسوخت
1 دنیا به مثل چو کوزهٔ زرین است گه آب در او تلخ و گهی شیرین است
2 تو غره مشو که عمر من چندین است کاین اسب عمل مدام زیر زین است
1 ایدل چو فراقش رگ جان بگشودت منمای بکس خرقهٔ خون آلودت
2 مینال چنانکه نشنوند آوازت میسوز چنانکه برنیاید دودت
1 ای دلبر ما مباش بی دل بر ما یک دلبر ما به که دو صد دل بر ما
2 نه دل بر ما نه دلبر اندر بر ما یا دل بر ما فرست یا دلبر ما