1 از برای دو چیز جوید و بس مرد عاقل جهان پر فن را
2 یا از آن سر بلند گردد دوست یا کند پایمال دشمن را
3 و آنکه میجوید و نمیداند که غرض چیست کار جستن را
4 چیده باشد بمسکنت خوشه داده باشد بباد خرمن را
5 غیر جان کندن او خیالش چیست حاصل آن شناس مردن را
1 ایدل ار خواهی گذر برگلشن دارالبقا جهد کن کز پای خود بیرون کنی خار هوا
2 ور نمیخواهی که پای از راه حق یکسو نهی دست زن در عروه و ثقای شرع مصطفی
1 صبح صادق بیرق نور از افق چون برکشید خسرو سیارگان از باختر لشکر کشید
2 شاه ترک از باختر با تیغ زرین حمله کرد رای هند از رأی او رایت سوی خاور کشید
1 ایدل غافل بدان کاحوال عالم هیچ نیست پیش زخم حادثات دهر مرهم هیچ نیست
2 چون ز شادی کس نیابد در همه روی زمین زیر طاق آسمان گوئی که جز غم هیچ نیست