1 از برای دو چیز جوید و بس مرد عاقل جهان پر فن را
2 یا از آن سر بلند گردد دوست یا کند پایمال دشمن را
3 و آنکه میجوید و نمیداند که غرض چیست کار جستن را
4 چیده باشد بمسکنت خوشه داده باشد بباد خرمن را
5 غیر جان کندن او خیالش چیست حاصل آن شناس مردن را
1 مرا چو یاد خراسان گذر کند بضمیر ز خون دیده کنم همچو لاله برگ زریر
2 چنانم آتش دل بر فلک زبانه زند که یک شرر بود از شعله هاش چرخ اثیر
1 شاه جهان چو پای فرا پیش صف نهاد دشمن برای تیر وی از جان هدف نهاد
2 دارای دین طغایتمور خان که بر دلش ایزد بروز کین رقم لاتخف نهاد