- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 حاش لله! کز رخت چشم افگنم سوی دگر خوش نمی آید بجز روی توام روی دگر
2 تازه گلهای چمن خوشرنگ و خوشبویند، لیک گل رخ ما رنگ دیگر دارد و بوی دگر
3 زینت آن روی نیکو خال بس، خط، گو: مباش حسن او را در نمی باید سر موی دگر
4 کشتن آمد خوی آن بی رحم وز آنم باک نیست باک از آن دارم که گیرد غیر ازین خوی دگر
5 روز محشر، کز جفای نیکوان نالند خلق باشد آن بدخوی را هر سو دعاگوی دگر
6 هر کرا خاک سر کوی تو دامن گیر شد کی بدامانش رسد گرد سر کوی دگر؟
7 دی چو با آن زلف و رخ سوی هلالی آمدی رفت آرام و قرارش هر یکی سوی دگر