- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دوستان در کارِ خود حیران و مشکل مانده ام چند کوشم چون کنم بی یار و بی دل مانده ام
2 منتظر در منزلِ حیرت به امّیدِ نجات چشم بر در، دست بر سر، پای در گل مانده ام
3 چاره تسلیم است و بس امّیدِ استخلاص نیست سهل پندارند و محکم در سلاسل مانده ام
4 قلزمِ هجران و من بر تختۀ خوف و رجا در میانِ موج بر امّیدِ ساحل مانده ام
5 با که می گویم که قدرِ ساحلِ بحرِ فراق من شناسم من که در گردابِ هایل مانده ام
6 گو رفیقان رخت بر بندید زین منزل که من در میانِ خاک و خون چون مرغِ بسمل مانده ام
7 دوست بر دیوانگی تسلیم فرموده ست و من عاجزِ مشتی ملامت گویِ غافل مانده ام
8 ساقیا از دورِ من پیمانه ای تخفیف کن کز دو چشمِ پر خُمارش مستِ باطل مانده ام
9 دیدۀ خفّاش تابِ مهرِ خورشید آورد نه ولیکن چون کنم چون در مقابل مانده ام
10 نیست از تشویشِ حسنت هیچ پروایم به کس لاجرم حیرانِ این شکل و شمایل مانده ام
11 گر نزاری از غمِ هجران بنالد باک نیست در فراقِ گل به زاری چون عنادل مانده ام