1 بی جذبه ی دوستان ز جا نتوان رفت هر راه که نیست رهنما، نتوان رفت
2 فریاد مؤذن بشنو تا دانی ناخوانده به خانه ی خدا نتوان رفت
1 مدعی کو تا چراغ محفلم بیند ترا غافل از راه آید و در منزلم بیند ترا
2 از ترحم سنگ را دل خون شود هر گه چو موج خنده زن بر گریه ی بی حاصلم بیند ترا
1 شکست فتح بود بیدلان جنگ ترا چو بت پرست کند سجده، شیشه سنگ ترا
2 بود ز تنگی جا گر به سینه ام دلگیر به دیده چون مژه جا می دهم خدنگ ترا
1 نمی کشد به چمن، طبع پرغرور مرا شراب می کشد آنجا گهی به زور مرا
2 بگیر خاتم جم می فروش از دستم شده ست یک دوسه پیمانه می ضرور مرا