1 ای دوست که از تو باصفا شد صورت وز صنع تو اعجازنما شد صورت
2 راهی بنما به خویش نزدیکترم زان ره که به معنی آشنا شد صورت
1 چند سوزد برق غم مشتی خس و خاشاک را آتشی خواهم که سوزد خرمن افلاک را
2 چشم ما پاک است چون خورشید از آلودگی دامن پاکی بود شایسته چشم پاک را
1 لب شود ریش ار برد نام دل افگار ما آستین سوزد اگر چیند نم از رخسار ما
2 سبحه بر کف، توبه بر لب، دل پر از ذوق گناه معصیت را خنده میآید ز استغفار ما
1 ما را ز دست جور تو پای گریز نیست راحت، نصیب دیده خونابه ریز نیست
2 شد سنگ، خاک در کف طفلان ز انتظار داغم ازین خرابه که دیوانهخیز نیست