1 ای دوست، به دوستی قرینیم تو را هر جا که قدم نهی زمینیم تو را
2 در مذهب عاشقی روا نیست که ما: عالم به تو بینیم و نبینیم تو را
1 ناگه بت من مست به بازار برآمد شور از سر بازار به یکبار برآمد
2 مانا به کرشمه سوی او باز نظر کرد کین شور و شغب از سر بازار برآمد
1 بیرخت جان در میان نتوان نهاد بییقین پا بر گمان نتوان نهاد
2 جان بباید داد و بستد بوسهای بیکنارت در میان نتوان نهاد
1 مست خراب یابد هر لحظه در خرابات گنجی که آن نیابد صد پیر در مناجات
2 خواهی که راه یابی بیرنج بر سر گنج میبیز هر سحرگاه خاک در خرابات