- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دوست با من دشمن و با دشمن من گشته دوست هر که با من دوست باشد دشمن جان من اوست
2 بر کدام ابرو کمان چشمم به سهو افتاده است کان پری با من به چشم و ابرو اندر گفتگوست
3 برنخیزم از درش گر سازدم یکسان به خاک زان که جسم خاکیم پروردهٔ آن خاک کوست
4 شوخ چشم من که دارد روی خوب و خوی بد گر ز غیرت با نظر بازان به دست آن هم نکوست
5 از شکایتهای او دایم من دیوانهام با دل خود در سخن اما سخن را رو در اوست
6 گر ز دست توبهام پیمانهٔ عشرت شکست توبه گویان دست عهدم باز در دست سبوست
7 محتشم خودر ا خلاص از عشق میخواهم ولی چون کنم چون مرغ دل در دام آن زنجیر موست