1 ای دوست بیا تا ره دیگر گیریم وازار و جفاها ز میان برگیریم
2 مر یکدیگر را خود ببر اندر گیریم کینه بنهیم و صحبت از سر گیریم
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 بود محال مرا داشتن امید محال به عالمی که نباشد همیشه بر یک حال
2 از آن زمان که جهان بود حال زینسان بود جهان بگردد لیکن نگرددش احوال
1 بابروان چو کمانی بزلفگان چو کمند لبانت سوده عقیق و رخانت ساده پرند
2 پرند لاله فروش و عقیق لؤلؤ پوش کمان غالیه توز و کمند مشگین بند
1 ابر آزاری بلؤلؤ باغرا قارون کند در چمن بیجاده از پیروزه سر بیرون کند
2 گر نبد کنجور قارون ابر درافشان چرا هر بهار از گنج قارون باغرا قارون کند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **