- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بنمای ساعد ز آستین آن دم که خواهی بسملم چون خواهیم خون ریختن باری به دست آور دلم
2 فارغ دلان را ده فروغ ای شمع مجلس بعد ازین کین شعله های آه بس شبها چرا محفلم
3 جان مرغ طرف بام تو من می طپم بر خاک ره عیسی دمی کو تا کند مرغی دگر ز آب و گلم
4 تو بار ره بستی و دل خود را ز طرف محملت ناله کنان آویخته یعنی درای محملم
5 عمریست بیمار توام در کشتنم تعجیل کن زیرا که غیر از تیغ تو نبود شفای عاجلم
6 چشمت به انبازی لب نقد دل از من می برد آن در کمین بنشسته خوش وین کرده افسون غافلم
7 گفتی که جامی بگسل از فتراک من دست هوس گر رشته جان بگسلد من دست از آنجا نگسلم