به مزدِ جان خود از حکیم نزاری قهستانی غزل 1118

حکیم نزاری قهستانی

آثار حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

به مزدِ جان خود بر من ببخشای

1 به مزدِ جان خود بر من ببخشای دمی در کلبه ی احزان ما آی

2 چه معنی دارد این نامهربانی بیا ای رشک مهر عالم آرای

3 بیا ای دیده را چون روشنایی که بر چشمِ جان‌بینت کنم جای

4 تن و جان و دل و دین صرف کردم دگر گر التماسی هست فرمای

5 چو شد مُلک وجودم از تو بلغاق مرا زین بیشتر بلغاق منمای

6 به جانت دوست می‌دارم به جانت که بستان جانم و بر جان ببخشای

7 تو روحی و لبت آبِ حیات است مکاه از جان من در عمرم افزای

8 نیارم دامنت از دست دادن به دستانِ رقیبِ بی سر و پای

9 مرا با این شکر نی چاشنی هست برو گو مدّعی و ژاژ می‌خای

10 مکُش آخر نزاری را به زاری چنین بر خونِ ناحق دست مگشای

11 نمی‌ترسی در روزِ مظالم بگیرم دامنت ای سرو بالای

عکس نوشته
کامنت
comment