- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای کف راد تو معمار جهان جاودان بادا معمار چنین
2 هم ز نور دل و رایت دارند ماه و خورشیددو رخسار پنین
3 بدسگال تواگر شد کم و کاست کرد اقبال تو بسیار چنین
4 همّتت از پی دنیا گفته چه خطر دارد مردار چنین
5 دی اشارت بتو می کرد قضا گفت کز من شنو اسرار چنین
6 تا جهانت زدستاروران کس ندیدست کله دار چنین
7 دشمن ار جنگ تو جوید زخری بر منه بر دل خود بار چنین
8 خود کفایت کند آن کار ترا آنکه کرد دست و صدبار چنین
9 نیک دانی که فرو دستانرا دست گسرند بادوار چنین
10 بر زیانند همه اهل هنر خاصه با سستی بازار چنین
11 حاصلی اندک و خرجی بسیار روزگاری بد و اشعار چنین
12 شعر بی قدر و هنر بی قیمت وانگهم کیسه و انبار چنین
13 تو زمن فارغ و من بی ترتیب طبع من نازک و دلدار چنین
14 با چنین خرج بسندم نبود هر یکی روز دو دینار چنین
15 غم کارم خور و تیمارم دار بتو خواهم غم و تیمار چنین
16 گر چنین باشد کارم بخلل خللی هم بکند کار چنین
17 خرج یک هفته نباشد ، گر من بفروشم دوسه دستار چنین
18 کار من گرچه بسی دشوار است سهل گردد زتو دشوار چنین
19 بده انصاف من از بهر خدا تو برای من و گفتار چنین
20 چون تو ممدوحی و انعام چنان مثل من مادح و اشعار چنین
21 کرده در مدح تو دیوانی جمع همه پر گوهر شهوار چنین
22 هیچ تشریف تو ناپوشیده ! لایق آید زتو کردار چنین ؟!
23 گیر ، کین حرمان در خورد منست کرمت نیست سزاوار چنین