ای فلک تا کی دل و جان خرابی سوختن از جامی غزل 781

ای فلک تا کی دل و جان خرابی سوختن

1 ای فلک تا کی دل و جان خرابی سوختن ذره ای را در فراق آفتابی سوختن

2 گر شود خورشید رویت را همه عالم حجاب از دل گرمم به هر آهی حجابی سوختن

3 صد سلامت بیش گفتم یکره آن لب رنجه کن چندم آخر در تمنای جوابی سوختن

4 عشرتی باشد به بزم شمع رخساری چو تو گه به نازی مردن و گاه از عتابی سوختن

5 دل به خورشید جهان تابی گرو کن تا به کی همچو پروانه ز شمع خانه تابی سوختن

6 از جنون عشقت آمد شیوه ارباب علم دفتری بر باد دادن یا کتابی سوختن

7 سوخت جامی را دل و رحمی نکرد آن مست ناز مست را آخر چه باک است از کبابی سوختن

عکس نوشته
کامنت
comment