باده صاف و محتسب با باده نوشان در از جامی غزل 525

باده صاف و محتسب با باده نوشان در مصاف

1 باده صاف و محتسب با باده نوشان در مصاف یا غیاث المستغیثین نجنا مما نخاف

2 دم به دم گر خون دل پالایم از مژگان چه عیب چون ننوشد مست ناز من به جز می‌های صاف

3 شاهد معنی درون پرده عزت یکی ست در لباس صورت افتاده ست چندین اختلاف

4 دین ما عشق است ای زاهد مگو بیهوده پند ما به ترک دین خود گفتن نخواهیم از گزاف

5 بیش ازین تاب ملامت نیست در عشقت مرا روی خود بنمای تا زاهد مرا دارد معاف

6 هرگز از سر میانت یک سر مویی نبرد گرچه آمد عقل در حل دقایق موشکاف

7 بازگشت از کعبه شیخ شهر و جامی هم چنان جامی می بر کف به کوی می‌فروشان در طواف

عکس نوشته
کامنت
comment