-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 فلک به من نفسی گرچه سر گرانش کرد دگر به راه تلافی سبک عنانش کرد
2 زبان ز پرسش حالم اگر کشید دمی دمی دگر به من اقبال هم زبانش کرد
3 فشاند مرغ دلم را روان به ساعد زلف به سنگ جور چو آشفته آشیانش کرد
4 نداده بود دلم را به چنگ غصه تمام که بازخواست به صد عذر و شادمانش کرد
5 دلم هنوز ز دریای غم کناری داشت که غرق مرحمت از لطف بیکرانش کرد
6 دمی که تیر ستم در کمان خشم نهاد کشید بر من و سوی دگر روانش کرد
7 چو خواست قدر نوازش بداند این دل زار نخست پیش خدنگ بلا نشانش کرد
8 غرض ستیزه نبودش که نقد قلب مرا کشید بر محک جور و امتحانش کرد
9 عنان همرهی از دست محتشم چو کشید نهفته بدرقهٔ لطف همعنانش کرد