1 فلک دگر نتواند گشود کار مرا کرشمهای نتواند کشید بار مرا
2 چه طرف بندم ازین آسمان که همچون خود نهاده است به سرگشتگی مدار مرا
3 اگر فراق اگر وصل دوزخی دارم بیا ببین چه بهشت است روزگار مرا
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 داند آنکس که ز دیدار تو برخوردار است که خرابات و حرم غیر در و دیوار است
2 ای که در طور ز بیحوصلگی مدهوشی دیده بگشای که عالم همگی دیدار است
1 چون دم از سودای جانان میزنم آتش اندر آب حیوان میزنم
2 شور لیلی طاقتم را طاق کرد همچو مجنون بر بیابان میزنم
1 ز آئینهٔ دل چو زنگ اغیار زدود نه جامه سفید ساز و نه خرقه کبود
2 چون اهل زمان نهایم در قید فنا ما فانی مطلقیم در عین وجود
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به