1 فلک دگر نتواند گشود کار مرا کرشمهای نتواند کشید بار مرا
2 چه طرف بندم ازین آسمان که همچون خود نهاده است به سرگشتگی مدار مرا
3 اگر فراق اگر وصل دوزخی دارم بیا ببین چه بهشت است روزگار مرا
1 نه پر ز خون جگرم از سپهر مینائی است هلاک جانم ازین بیوفای هر جائی است
2 یکی ببین و یکی جوی و جز یکی مپرست از آن جهت که دو بینی قصور بینائی است
1 مرا در دل غم جانانهای هست درون کعبهام بتخانهای هست
2 ز لب مهر خموشی بر ندارم که در زنجیر من دیوانهای هست