1 ای آتش سودای تو در هر جانی بشنو سخن دلشده حیرانی
2 از خواجه سرا ببر، که افسوس بود پهلوی چنین گلی چنان ریحانی
1 جان به یاد تو یاد کس نکند دل ز غم خوردن تو بس نکند
2 به فراق تو خو کنم ناچار بختم ار با تو همنفس نکند
1 باز آی، که دل بی تو سر خویش ندارد بیمار تو از جان رمقی بیش ندارد
2 از داغ تو ذوقی نبرد عاشق بیدرد مرهم چکند آنکه دل ریش ندارد؟
1 مبارک، منزلی کان خانه را ماهی چنین باشد همایون، کشوری کان عرصه را شاهی چنین باشد
2 یک امروزی عتاب آلوده دیدم روی او، مردم کسی را جان کجا ماند، اگر ماهی چنین باشد؟