-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آخر،ای شوخ جهان،عشوه گری با ما چند؟ ما بسودای تو مردیم، خدا را مپسند
2 در غمت خسته دلان غرقه خونند مدام نفسی برسرشان آ و ببین در چه دمند؟
3 آن دل از وسوسه هر دو جهان آزادست که بزنجیر سر زلف تو افتاده ببند
4 عار داریم ز شاهی بهوای تو،ببین که گدایان سر کوی تو چون محتشمند
5 روی چون ماه تو خواهیم،زهی طالع سعد! قد چون سرو تو جوییم،زهی بخت بلند!
6 بر اسیران سر کوی غمت چون گذری نظری کن ز سر زلف،که اهل نظرند
7 گفتم:از خویش بریدم،بتوپیوند شدم گفت :احسنت و زهی قاسم نیکو پیوند!