پر کن از خون جام، صهبا گر نباشد از سعیدا غزل 385

سعیدا

سعیدا

سعیدا

پر کن از خون جام، صهبا گر نباشد گو مباش

1 پر کن از خون جام، صهبا گر نباشد گو مباش شیشه دل کافیست مینا گر نباشد گو مباش

2 تن ز جان و دل ز غیر دوست خالی می‌کنیم خواب را در چشم ما جا گر نباشد گو مباش

3 آسمان کوه است و عالم کهف این کوه بلند در بن این کهف مأوا گر نباشد گو مباش

4 نقش انسانیت ما ستر حال ما بس است جامهٔ دیبا و کمخا گر نباشد گو مباش

5 چون ز آغوش پدر در چاه غم یوسف فتاد دیدهٔ یعقوب بینا گر نباشد گو مباش

6 کشت با تیر نگاه و با زبان ناز گفت بی‌قراری چون سعیدا گر نباشد گو مباش

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر