پا چون کشم ز کوی تو کانجا از محتشم کاشانی غزل 457

محتشم کاشانی

محتشم کاشانی

محتشم کاشانی

پا چون کشم ز کوی تو کانجا زمان زمان

1 پا چون کشم ز کوی تو کانجا زمان زمان می‌آورد کشاکش عشقم کشان کشان

2 جان زار و تن نزار شد از بس که می‌رسد جور فلک برین ستم دلبران بر آن

3 چون نیستیم در خور وصل ای اجل بیا ما را ز چنگ فرقت آن دلستان ستان

4 دل داشت این گمان که رهائی بود ز تو خط لبت چو گشت عیان شد کم آن گمان

5 رفتی و گشت دیده لبالب ز در اشگ باز آی تا به پای تو ریزم روان روان

6 ای دل کناره کن ز بت من که روز و شب بسته است بهر کشتن اسلامیان میان

7 داغی که میهنی به دل از دست آن نگار ای محتشم ز دیدهٔ مردم نهان نه آن

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر