1 از باده درد ناز ساقی بترست وز صبر گریز پای عاقی بترست
2 از عمر چو حاصل غم و باقی هوسست مجموع مرا حاصل و باقی بترست
1 نامزد غمی ز دهر ای دل سر گرفته هان زیر میا نه خوش نشین چون غم تست بیکران
2 صدمه آه من ببین سوخته چنبر فلک لؤلؤ روی من نگر ساخته گنج شایگان
1 گر سر زلف تو بر روی تو جولان نکند عشق تو قصد دل و غارت ایمان نکند
2 با تو کس گوی به میدان نبرد تا غم تو خاطرش خسته تر از گوی به میدان نکند
1 چه شب است این که درو خون ستم ریخته اند بر شکر ریز دعا زر کرم ریخته اند
2 موکب قدر رسید و به ره قدر سپاس آب صد جشن جم و عید حرم ریخته اند