-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 فربهی از خوان سخن پروری شاعریش کرده لقب لاغری
2 گفت به نظم خوش و شعر فصیح بهر یکی خواجه فربه مدیح
3 خواجه مسکین چو مدیحش شنید بوی توقع به مشامش رسید
4 کرد ازان نامه پر رنگ و ریو خاطر او رم چو ز لاحول دیو
5 خاست ازان انجمن پر گزند کرد توجه سوی قصر بند
6 چون نفس از فربهیش گشت تنگ در رهش افتاد زمانی درنگ
7 گفت بدو لاغری مدح سنج فربهیت می دهد ای خواجه رنج
8 خواجه ازان نکته چو گل بر شکفت با دل صد پاره بخندید و گفت
9 رنج همه گر چه ز تن پروریست رنج من اکنون همه از لاغریست
10 لاغری از فربهیم دست برد در کف صد محنت و رنجم سپرد
11 جان تو جامی به درون لاغر است حرص تو از جان تو فربه تر است
12 عمر گرانمایه به سر می بری غافل ازین فربهی و لاغری