1 فصاد، به قصد آنکه بردارد خون میخواست که نشتری زند بر مجنون
2 مجنون بگریست، گفت: زان میترسم کاید ز دل خود غم لیلی بیرون
1 ای خاک درت سرمهٔ ارباب بصارت در تأدیت مدح تو خم، پشت عبارت
2 گرد قدم زائرت، از غایت رفعت بر فرق فریدون ننشیند ز حقارت
1 عهد جوانی گذشت، در غم بود و نبود نوبت پیری رسید، صد غم دیگر فزود
2 کارکنان سپهر، بر سر دعوی شدند آنچه بدادند دیر، باز گرفتند زود
1 اگر کنم گله من از زمانهٔ غدار به خاطرت نرسد از من شکسته غبار
2 به گوش من، سخنی گفت دوش باد صبا من از شنیدن آن، گشتهام ز خود بیزار