1 فرزانه به قید شهر و کو بند بود پیوسته اسیر زن و فرزند بود
2 مجنون داند به است صحرا از شهر دیوانه به کار خود خردمند بود
1 خانهام نیمی خراب از گریه نیمی پرگل است همنشینم جغد از یک سو، ز یک سو بلبل است
2 نکتهای تا کرده از سیرابی زلفش رقم از رطوبت خامهام گویی که شاخ سنبل است
1 گرم قتلم آمد آن شوخ و به استغنا گذشت آتش از خس نگذرد هرگز چنین کز ما گذشت
2 هرچه با زلف تو میماند دل از کف میبرد روز عمرم در تمنای شب یلدا گذشت
1 هرچند در میانه اخوان تمیز نیست داند خرد که مصر سخن بی عزیز نیست
2 سررشته سخن همه چیز آورد به دست چون بنگری برون ز سخن هیچ چیز نیست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به