1 فرخنده شبی بود که آن دلبر مست آمد ز پی غارت دل، تیغ به دست
2 غارت زدهام دید و خجل گشت، دمی با من ز پی رفع خجالت بنشست
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 آن کس که بدم گفت، بدی سیرت اوست وان کس که مرا گفت نکو خود نیکوست
2 حال متکلم از کلامش پیداست از کوزه همان برون تراود که در اوست
1 رندان گاهی ملک جهان میبازند گاهی به نگاهی، دل و جان میبازند
2 این طور قمار، نه چند است و نه چون هر طور برآید، آنچنان میبازند
1 تا نیست نگردی، ره هستت ندهند این مرتبه با همت پستت ندهند
2 چون شمع قرار سوختن گر ندهی سر رشتهٔ روشنی به دستت ندهند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **