1
فریدالدین کاتب دام عزه
مگر چون ده منی سیکیش بردست
2
به گرمایی چنین در چار طاقش
به دست چار خوارزمی سپردست
3
بنتوانی شنید آخر که گویند
که آن صافی سخن محبوس دردست
4
به آبی چند آبش باز روی آر
اگر دانی که آن آتش نمردست
5
مصون باد از حوادث نفس عالیت
الا تا نقش گیتی ناستردست