1 فرهاد خویش کرد مرا ماه چهره ئی شیرین لبی که خسرو خوبان برزنست
2 مثلش ز آدمی نتوان یافت بهر آنک با حور و با پری بگه حسن برزنست
3 بس نازک و لطیف زنی خواستست لیک او را هزار فخر بهر شیوه برزنست
1 موسم پیری رسید ایدل جوانی ترک گیر ز آنکه نالایق بود کار جوان از مرد پیر
2 هر چه آن در تیرگی شام دستت میدهد می نشاید کرد چون روشن شود صبح منیر
1 شاد باش ای دل که بختت پیشوایی میکند سوی نویین جهانت رهنمایی میکند
2 خسرو خسرو نشان تالش که از بهر خدای اهل دانش را به مردی کدخدایی میکند
1 زلف تو بر دو هفته قمر چون مقر کند آشوبها به پشتی دور قمر کند
2 چون روی تست فاتحه خرمی دلم اخلاص بندگی تو دائم زبر کند