-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 وداع یار و دیارم چو بگذرد به خیال شود منازلم از آب دیده مالامال
2 ز سوز سینه من ساربان به فریاد است ز بیم آن که رسد آتشش به بار و جمال
3 فراق را نفسی چون هزار سال بود ببین که چون گذرد روز و هفته و مه و سال
4 مرا به خدمت یاران مهربان ایام مجال همنفسی داده بود در همه حال
5 خیالشان که نماید به ما کنون جز خواب پیامشان که رساند مگر نسیم شمال
6 میان آتش سوزنده ممکن است آرام ولی در آتش هجران قرار و صبر محال
7 امید وعدهٔ دیدار میدهد ایام خوش است وعده او گر دهد زمانه مجال
8 دریغ باشد اگر تشنه جان کند تسلیم میان بادیه در اشتیاق آب زلال
9 همام با شب هجران و انتظار بساز مگر طلوع کند آفتاب روز وصال